عاشقانه ها

ساخت وبلاگ
یادم افتاد دو سال و نیم پیش ۱۶ دسامبر بود،وقتی به فرودگاه JFK رسیدم، بعد از مهر ورود روی پاسپورتم دیگه اصلا برام مهم نبود به پرواز بعدیم میرسم یا نه. نشسته بودم و فقط به پرچم نگاه میکردم.به خودم گفتم:!I made itاما تنهایی!اونجا بود که نوشتم:"که ما بر قولمان بودیم و نشکستیم"کانکشن بعدیم رو از دست داده بودم. پرواز بعدی باید یکمی از بار چمدونم رو خالی میکردم. من همه ی بارهای اضافی رو قبلا توی ایتالیا خالی کرده بودم و فقط با یک چمدون اومده بودم. خیلی سخت بود وسایل ارزشمندم رو دوباره بریزم دور.رسیدم به قمقمه ی با آرم گوگل که از تو دزدیده بودمشون :( خیلی سنگین بود. دیگه ندارمش.رسیدم باجه وزن کردم. مردکِ اخمو گفت باز هم کم کن. چنتا لباس هم ریختم دور.اون روزها فقط میخواستم دراز بکشم و به آسمون نگاه کنم.مرگ چقدر آسوده بود. هیچ چیزی برای از دست دادن نداشتم. به تمام اهدافم رسیده بودم.[اما این روزها باز هدف های جدیدی دست و بالم رو بسته]دوباره اضطراب.دوباره نگرانیدوباره دلشورهگاهی باید از هر چیزی که ما رو به این زندگی وابسته میکنه دوری کنیم.5 آپریل 2024 + نوشته شده در شنبه هجدهم فروردین ۱۴۰۳ ساعت 8:44 توسط پویا  |  عاشقانه ها...
ما را در سایت عاشقانه ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shelakhtemanand بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 ساعت: 23:52

دوستان، باید خدمتتون عرض کنم که از آقای ستاره ی دریایی رسیدم به سگِ آشغالِ دوبرمن شپارد!از صب دارم به این فکر میکنم که آیا من واقعا منفعت طلب هستم و خیرم به مردم نمیرسه؟کلی فکر کردم یادم افتاد تو ایتالیا دو سال ادمین اون گروه و کانال بزرگ بودم که کلی به بچه ها اطلاعات میدادم. یه مدتی بود روزی چند نفر پیام میدادن سوال میپرسیدن، کلی براشون وقت میذاشتم. فقط واسه اینکه بهشون کمک کرده باشم بدون هیچ چشمداشتی.اما حالا که بیشتر فکر میکنم میبینم حق با توعه! اون قبلترها خیرم به هیچکس نمیرسید، چون خودم چیزی نداشتم.انسان های بزرگ از خودگذشتگی دارن. به بقیه کمک میکنن. چون میدونن با پایین کشیدن بقیه ارزش خودشون بالا نمیره.میدونم، خیلی توی رٌم پاچه گرفتم :/اون روزها بجای پاچه گرفتن باید زمینِ بازی رو ترک میکردم.برای هردومون بهتر بود. حداقل من همون آقای ستاره ی دریایی میموندم، نه آشغالِ دوبرمن.10 آپریل 2024 + نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم فروردین ۱۴۰۳ ساعت 6:43 توسط پویا  |  عاشقانه ها...
ما را در سایت عاشقانه ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shelakhtemanand بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 ساعت: 23:52

دو سال و نیم پیش بود که نوشتم: "که ما بر قولمان بودیم و نشکستیم"بعضی وقتا یاد صحنه هایی از زندگی میفتیم که انگار گم شدن. بقدری قدیمی هستن که ممکنه فکر کنی اینا خاطرات تو نیستن!الان که ساعت ۳ صبح از خواب های آشفته بیدار شدم، یاد تبادل سی دی های فرار از زندان اطراف مترو مصلی افتادم.به سختی میتونم بگم چند سال پیش بود. شاید ۱۰ سال یا بیشتر یادم میاد آخرش که باهم خدافظی کردیم دستتو یجوری آوردی بالا. یه حالت خاصی بود. انقدر خوشم اومده بود که تا همین امروز هم با همه همینجوری خدافظی میکنم.یادم میاد همیشه میگفتی از خداحافظی بیزاری. اما یک روزی بعدا تو با من خداحافظی کردی.اون روز های آشنایی، فقط "عکس رویِ تو" بود و "خنده ی می"براستی که "ریشه ای بودم در خوابِ خاک های متبرک. بی باران، در نگاه تو سبز شدم"26 مارچ 2024 + نوشته شده در سه شنبه هفتم فروردین ۱۴۰۳ ساعت 15:36 توسط پویا  |  عاشقانه ها...
ما را در سایت عاشقانه ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shelakhtemanand بازدید : 32 تاريخ : دوشنبه 13 فروردين 1403 ساعت: 9:00